بررسى تاريخى ـ تفسيرى حادثه افك

پدیدآورحسین حسینیان مقدم

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 629 بازدید
بررسى تاريخى ـ تفسيرى حادثه افك

حسين حسينيان مقدم1
چـكيده

بر پايه اخبار موجود، دو تن از همسران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) متهم به زنا شدند كه روايات هر يك با تفاوت ها و گاه تعارض هايى روبه روست. خلط اخبار مربوطه، و نيز نزاع هاى فرقه اى، به پيچيده تر شدن اين مسئله كمك كرده است. اين نوشتار اخبار آن دو حادثه را با نگاهى انتقادى، بررسى كرده و بر اساس رواياتِ شأن نزول، شواهدى از آيات 11 ـ 26 سوره مباركه نور و قراين تاريخى، نزول آيات افك را در دفاع از شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مبارزه با منافقان مدينه در خصوص اتهام زنا به عايشه دانسته است. اما اين حادثه بعدها دستاويزى براى بزرگ نمايى عايشه و به نوعى مبارزه با امير مؤمنان امام على(عليه السلام) شد و در دامن تعصبات مذهبى رشد كرد.2

واژگان كليدى:

افك، همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)، عايشه و ماريه

مقدمه

حادثه افك در دوره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با نفاق و گروه منافقان پيوند خورده است. آنان براى رسيدن به اهداف خود در زمينه هاى تخريب و سمپاشى، شايعه پردازى و تخريب شخصيت، و حتى كشتن شخص پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فعاليت مى كردند كه بسيارى از آن ها با افشاگرى قرآن و رهبرى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دفع مى شد. منافقان در بازگشت از جنگ بنو مُصْطَلِق توطئه خطرناك افك را طراحى كردند. كه نتيجه آن، انتشار شايعه افك بود. پذيرش آن در اجتماع مسلمانان موجب انزواى سياسى اجتماعى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از دست دادن مقبوليت و پايگاه اجتماعى آن حضرت مى شد، كه در اين صورت امكان رهبرى جامعه وجود نداشت. در حقيقت، ماجراى افك اساسى ترين توطئه داخلى منافقان بر ضد حكومت نبوى (صلى الله عليه وآله) بود كه جز اندك مردم هوشيار، همه را همراه توطئه گران به كام سرزنش الهى كشاند.
پيكان توطئه در اين حادثه، شخص پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را هدف گرفت، لذا آيات افك در دفاع از رسالت نازل شد. همراهى عايشه با صفوان بن مُعَطَّل بهانه اى براى تخريب شخصيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود كه نزول آيات افك اين بهانه را از دست منافقان گرفت. از اين رو اثبات نزول آيات افك درباره عايشه فضيلتى بيش از پاكدامنى او را نمى رساند و اين مورد اتفاق فرقه هاى اسلامى است، همان گونه كه رد آن، بيان گر فساد اخلاقى عايشه نيست و كسى از شيعه اماميه عايشه را به فساد اخلاق نمى شناسد.3 هم چنين اثبات پاكدامنى او بيان گر سلامت وى در همه ابعاد زندگى، از جمله مسئله امامت و حتى ديگر فضايل اخلاقى نيست.4
حديث افك از بحث هاى مهم و مشكل تاريخ اسلام است كه با گرايش هاى مذهبى و مباحث تفسيرى، كلامى، فقهى و رجالى پيوند جدّى خورده و گرايش هاى مذهبى ـ سياسى آن را پيچيده تر كرده است. راويان اخبار، حادثه افك را با گرايش هاى مختلفى روايت كرده اند و عايشه نيز كه نقش محورى در اين حادثه دارد، از موقعيت پيش آمده بهره بردارى كامل نموده با برداشت هاى خاص خود از اسلام، وحى و نبوت به بيان آن حادثه پرداخته است. او در اين ماجرا و ديگر حوادث، بيش از آن كه به اطرافش توجه داشته باشد از خود سخن گفته است و شايد همين باعث شده تا اهل سنت آيات افك را از فضايل وى بشمارند5 و برخى از شيعيان اصل داستان را درباره وى انكار كنند.6 كتاب ها و مقاله هايى كه درباره حادثه افك تأليف شده يكى از اين دو هدف مزبور را دنبال كرده اند. برخى از اين تأليف ها عبارت اند از:
خبر الافك، مدائنى، على بن محمد (م 225 ق);
الرد على اهل الافك، ظاهرى، ابوسليمان اصفهانى، داود بن على بن خلف كوفى (م 270 ق);
حديث الافك، ابن هيثم دير عاقولى، عبد الكريم (م 278 ق);
حديث الافك، معافرى، ابوبكر محمد بن عبد الله بن عربى (م 543 ق);
تنزيه عائشه عن الفواحش العظيمه، نصرالدين عبد الجليل بن محمد قزوينى (م بعد از 556 ق);
حديث الافك، مقدسى، عبد الغنى (م 600ق);
حديث الافك، مرتضى عاملى، جعفر (دامت افاضاته);
حديث الافك، ابن ديزل، ابراهيم بن حسين كسائى;
شرح حديث الافك، عبدالله بن سعد بن ابى جمره ازدى (م 675 ق).
پيش از آغاز بحث، آيات مربوط به اين حادثه را مرور كنيم:
إِنَّ الَّذِينَ جَآءُو بِالاِْفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِى مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الاِْثْمِ وَ الَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُو مِنْهُمْ لَهُو عَذَابٌ عَظِيمٌ * لَّوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَـتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَ قَالُواْ هَـذَآ إِفْكٌ مُّبِينٌ * لَّوْلاَ جَآءُو عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَآءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُواْ بِالشُّهَدَآءِ فَأُوْلَـلـِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَـذِبُونَ * وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُو فِى الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِى مَآ أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ * إِذْ تَلَقَّوْنَهُو بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ ى عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُو هَيِّنًا وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ * وَ لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَآ أَن نَّتَكَلَّم بِهَـذَا سُبْحَـنَكَ هَـذَا بُهْتَـنٌ عَظِيمٌ * يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثْلِهِ ى أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ * وَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاَْيَـتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ * إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَـحِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَ الاَْخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ * وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُو وَ أَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ * يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَ تِ الشَّيْطَـنِ وَ مَن يَتَّبِعْ خُطُوَ تِ الشَّيْطَـنِ فَإِنَّهُو يَأْمُرُ بِالْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَرِ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُو مَا زَكَى مِنكُم مِّنْ أَحَد أَبَدًا وَ لَـكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّى مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * وَ لاَ يَأْتَلِ أُوْلُواْ الْفَضْلِ مِنكُمْ وَ السَّعَةِ أَن يُؤْتُواْ أُوْلِى الْقُرْبَى وَالْمَسَـكِينَ وَ الْمُهَـجِرِينَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُواْ وَلْيَصْفَحُواْ أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ * إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَـتِ الْغَـفِلَـتِ الْمُؤْمِنَـتِ لُعِنُواْ فِى الدُّنْيَا وَ الاَْخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ * يَوْمَـلـِذ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ * الْخَبِيثَـتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَـتِ وَ الطَّيِّبَـتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَـتِ أُوْلَـلـِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ;7 در حقيقت، كسانى كه آن بهتان (داستان افك) را (در ميان) آوردند، دسته اى از شما بودند. آن (تهمت را شرّى) براى خود تصور مكنيد براى شما در آن مصلحتى (بوده) است. براى هر مردى از آنان (كه در اين كار دست داشته) همان گناهى است كه مرتكب شده است، و آن كسى از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت خواهد داشت.* چرا هنگامى كه آن (بهتان) را شنيديد، مردان و زنان مؤمن گمان نيك به خود نبردند و نگفتند: «اين بهتانى آشكار است»؟ * چرا چهارگواه بر (صحت) آن (بهتان) نياوردند؟ پس چون گواهان (لازم) را نياورده اند، اينانند كه نزد خدا دروغگويانند. * و اگر فضل خدا و رحمتش در دنيا و آخرت بر شما نبود، قطعاً به (سزاى) آنچه در آن به دخالت پرداختيد، به شما عذابى بزرگ مى رسيد. * آنگاه كه آن (بهتان) را از زبان يكديگر مى گرفتيد و با زبانهاى خودچيزى را بدان علم نداشتيد، مى گفتيد و مى پنداشتيد كه كارى سهل و ساده است با اينكه آن (امر) نزد خدا بس بزرگ بود. * و (گرنه) چرا وقتى آن شنيديد نگفتيد: براى ما سزاوار نيست كه در اين (موضوع) سخن گوييم. (خداوندا،) تو منزهى، اين بهتانى بزرگ است. * خدا اندرزتان مى دهد كه هيچ گاه ديگر مثل آن را ـ اگر مؤمنيد ـ تكرار نكنيد. * و خدا براى شما آيات (خود) را بيان مى كند، و خدا داناى سنجيده كار است. * كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آورده اند، شيوع پيدا كند، براى آنان در دنيا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود، و خدا(ست كه) مى داند و شما نمى دانيد. * و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اينكه خدا رئوف و مهربان است (مجازات سختى در انتظارتان بود). * اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پاى از پى گامهاى شيطان منهيد، و هر كس پاى بر جاى گامهاى شيطان نهد (بداند كه) او به زشتكارى و ناپسند وا مى دارد، و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هيچ كس از شما پاك نمى شد، ولى (اين) خداست كه هر كس را بخواهد پاك مى گرداند و خدا(ست كه) شنواى داناست. * و سرمايه داران و فراخ دوستان شما نبايد از دادن (مال) به خويشاوندان و تهيدستان و مهاجران راه خدا دريغ ورزند، و بايد عفو كنند و گذشت نمايند. مگر دوست نداريد كه خدا بر شما ببخشايد؟ و خدا آمرزنده مهربان است. * بى گمان، كسانى كه به زنان پاكدامن بى خبر (از همه جا) و با ايمان نسبت زنا مى دهند، در دنيا و آخرت لعنت شده اند، و براى آنها عذابى سخت خواهد بود، * در روزى كه زبان و دستها و پاهايشان، بر ضد آنان براى آنچه انجام مى دادند، شهادت مى دهند. * آن روز خدا جزاى شايسته آنان را به طور كامل مى دهد و خواهند دانست كه خدا همان حقيقت آشكار است. * زنان پليد براى مردان پليدند، و مردان پليد براى زنان پليد، و زنان پاك براى مردان پاكند، و مردان پاك براى زنان پاك. اينان از آنچه درباره ايشان مى گويند بركنارند، براى آنان آمرزش و روزى نيكو خواهد بود.8
از آيات مباركه بالا استفاده مى شود كه:
1. اتهام به يكى از همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) متوجه بوده است;
2. جمعيتى، هم فكر و هم داستان براى انتشار شايعه افك، دست اندركار بودند;
3. انتشار شايعه افك درسطح وسيع و نقل دهان به دهان;
4. طراح شايعه يك نفر و آن هم مرد بوده است;
5. گسترش فحشا از اهداف نخستين شايعه پراكنان بود;
6. شايعه پراكنان سه دسته بودند: جماعتى متشكل (حزب)، رهبرى جماعت و توده ناآگاه همراه با جماعت متشكل (حزب);
7. توده مردم بدون توجه به اهداف شايعه، وسيله انتقال آن شدند;
8. سرزنش الهى متوجه مردمى است كه در دام شيادان گرفتار شدند;
9. وعده عذاب الهى براى طراح شايعه;
10. افك به عنوان مرز ايمان قلبى و زبانى است: «يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثْلِهِى أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِين»;
11. ذيل آيات مربوطه از امور مهمى خبر مى دهد: «عَذَابٌ عَظِيم»، «إِفْكٌ مُّبِين»، «هُمُ الْكَـذِبُون»، «هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيم»، «بُهْتَـنٌ عَظِيم»، «إِن كُنتُم مُّؤْمِنِين»، «عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَ الاَْخِرَة»، «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيم»، «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لاَ تَعْلَمُون»، «أَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَّحِيم»، «وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيم»، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيم»;
12. عدالت الهى اقتضاى عذابى بزرگ و دردناك داشت، ولى حيات سياسى اجتماعى مسلمانان با فضل الهى ادامه يافت;9
13. تشريع حكم قذف پيش از ماجراى افك بوده است، زيرا خواستن كارى بدون فرمان پيشين ناپسند است;
14. حادثه افك بسيار فراتر از تهمت همشويى به همشويش است. نزول شانزده آيه درباره حادثه اى، سخن از انواع عذاب و تكرار آن، توبيخ مردم ناآگاه، استحقاق نزول عذاب براى جامعه، نقش حزب (مشتمل بر رهبرى، جماعت متشكل يا به تعبيرى شوراى مركزى، جماعت همراه و پيرو) در اين حادثه، بيان گر پيچيدگى و بزرگى حادثه است كه خداوند فرمود: «هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيم ... وَ أَنتُمْ لاَ تَعْلَمُون»;
15. هدف اصلى شايعه افك تضعيف رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و حكومت نبوى بود كه با نزاع هاى خانوادگى سازگار نيست;
16. افشاى توطئه، هشيارى مردم و نجات جامعه، به دو صفت علم و حكمت الهى نسبت داده شده كه حكايت از پيچيدگى بالاى توطئه دارد.

1. نزول آيات افك

از دير باز به نوعى درباره شأن نزول آيات افك اختلاف نظر بوده است، برخى نزول آيات مزبور را درباره اتهام عايشه به ماريه قِبْطّيه و پاكدامنى وى و برخى ديگر درباره اتهام منافقان به عايشه دانسته اند. به نظر مى رسد اين دو داستان گاهى در اصل ماجرا و گاهى در ارتباط با نزول قرآن با يكديگر خلط شده است. على بن ابراهيم قمى (م. بعد 307ق) گويد: شيعه، نزول آيات افك را درباره پاكدامنى ماريه، و اهل سنت درباره عايشه مى دانند. آن گاه به روايتى از ابن بكير از زراره از امام باقر(عليه السلام)براى اثبات نظر شيعه استناد كرده است. بنا بر اين روايت، امام (عليه السلام)فرمود: پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) از درگذشت فرزندش ابراهيم10 بسيار غمگين بود. عايشه از حضرت خواست تا ناراحت نباشد، زيرا ابراهيم فرزند جريح (جريج) قبطى11بوده است، نه فرزند او! پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با شنيدن اين سخن، على (عليه السلام) را مأمور كشتن جريح كرد. على (عليه السلام) براى انجام مأموريت، شمشير به دست، درِ باغى را كه جريح در آن بود، كوفت. جريح با ديدن شمشير و آثار غضب در چهره امام (عليه السلام)، گريخته براى نجات خود از درخت خرمايى بالا رفت، اما آن حضرت را در تعقيب خود بر تنه درخت ديد كه خود را از بالاى درخت به زير انداخت. اين كار موجب بالا رفتن پيراهن وى و كشف عورتش شد. در اين هنگام امام (عليه السلام) دريافت كه جريح هيچ گونه اندام تناسلى ندارد، دست از مأموريت برداشت و نزد پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)رسيده، عرض كرد: در انجام دادن دستور سراپا مطيع باشم يا تحقيق كنم. حضرت او را به تحقيق فرمان داد و على (عليه السلام) با نقل آن چه ديده بود، پرده از توطئه عايشه برداشت.12
قديمى ترين سندِ اين داستان، گفتار على بن ابراهيم قمى13 است كه از كلام وى استفاده مى شود شيعه، در باب نزول آيات درباره ماريه اختلاف نظر ندارد و گويا نوعى اجماع يا دست كم شهرت را قائل است، در حالى كه نزول آيات افك درباره ماريه نه تنها اجماعى نيست، بلكه ميان شيعه، مشهور هم نبوده و بيشتر علماى شيعه، نزول آيات مزبور را درباره عايشه دانسته اند. نصر بن مزاحم منقرى (م 212ق) و بزرگانى كه پس از على بن ابراهيم زيسته اند، مانند نعمانى (م 342ق)، مفيد (م 413ق)، طوسى (م 460ق)، طبرسى (م 548ق)، ابوالفتوح رازى (م نيمه اول قرن 6)، ابوالمحاسن (م قرن ششم)، راوندى (م 573ق)، ابن شهر آشوب (م 588ق)، ابن ادريس حلى (م 598ق)، سيورى (م 826ق)، مقدس اردبيلى (م 993ق)، مجلسى (1110ق) و ديگران، نزول آيات افك را درباره عايشه دانسته اند.14 برخى نيز به بيان دو داستان و اشكالات سندى و محتوايى هر يك اكتفا كرده15 و معدود كسانى كه آيات مزبور را درباره ماريه دانسته اند، به كلام على بن ابراهيم و به روايت ايشان از امام باقر (عليه السلام) استناد كرده اند.16 از اين رو مى توان مانند مفيد17، ابن ابى الحديد18، عبد الله شُبّر19 و مُغنيه20 ادعا كرد كه شأن نزول آيات افك درباره عايشه مورد اتفاق همه مفسران و راويان از جميع فرقه هاى اسلامى، مگر اندكى است. علامه حلّى نيز در پاسخ به اين پرسش كه قصه افك و آيات مربوطه در سوره نور درباره پاكدامنى كدام يك از همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نازل شده است، گويد: علما اختلافى در اين ندارند كه مراد از آيات مزبور در سوره نور، عايشه است.21
گذشته از اين ها، على بن ابراهيم و پيروان ايشان نيز در شأن نزول آيات افك نظر قاطعى ندارند، زيرا داستان ماريه را، هم ذيل آيات افك و هم ذيل آيه نباء22آورده اند،23 كه در واقع به ذكر مصاديق پرداخته است. گويا دليل على بن ابراهيم براى نزول آيات درباره ماريه روايتى از امام باقر (عليه السلام) است كه از نظر گذشت. گرچه روايات زير مستند على بن ابراهيم را تأييد مى كند، اما قابل نقد هستند كه در ادامه، بررسى مى شوند:
1. روايت ابن بكير از امام صادق (عليه السلام):
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) مى دانست كه عايشه به ماريه و جريح تهمت زده است، اما فرمان كشتن جريح نه به قصد وقوع كه به قصد سازندگى عايشه صادر شد، ولى اين فرمان، او را از اين كار باز نداشت.24
2. روايت ابن بابويه از حضرت امير (عليه السلام) در «حديث مناشده» در شوراى شش نفره:
آيا نمى دانيد كه به دست من اتهام عايشه به ماريه و جريح قبطى كشف شد.25
3. روايت حسين بن حمدان خصيبى (م 358) از حضرت رضا (عليه السلام):
تولد ابراهيم از ماريه براى عايشه و حفصه قابل تحمل نبود، شكايت نزد ابوبكر و عمر بردند و سرانجام تصميم به تهمت گرفتند. پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) از شنيدن اين سخن غضب كرده حكم به قتل جريح داد.26
4. شيخ مفيد روايتى نقل كرده كه وقتى جريح بالاى درخت رفت بادى وزيده عورتش نمايان شد.27
5. روايت محمد بن حنفيه از اميرالمؤمنين(عليه السلام): پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام)فرمود:
اگر او را نزد ماريه يافتى بكش و چون چنين ديد قصد جان او كرد. جريح از درخت خرمايى بالا رفت. وقتى امام على(عليه السلام) به درخت خرما نزديك شد خودش را پشت سر حضرت پرتاب كرده پايش را بالا گرفت تا نشان دهد اندام تناسلى ندارد.28
6. مأبور در چاهى شنا مى كرد، وقتى امام على (عليه السلام) او را براى مجازات از آب بيرون آورد، اندام تناسلى در او نديد.29
7. مأبور بالاى درخت خرما بود كه با ديدن امام على(عليه السلام) جامه بينداخت. با معلوم شدن حقيقت، جبرئيل با خطاب «يا ابا ابراهيم» پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را از پاكى همسرش مطمئن كرد.30
8. مأبور با ديدن على(عليه السلام) ظرف آبى را كه بر سر داشت ريخت، به درخت خرمايى پناه برده، عريان شد.31
9. پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به ماريه مشكوك شد، لذا عمر را مأمور قتل مأبور كرد. وقتى او عمر را ديد برهنه شد تا نشان دهد بى گناه است. عمر براى گزارش نزد پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بازگشت حضرت، نزول جبرئيل و بشارت پاكى ماريه و حمل او به ابراهيم را براى عمر بيان كرد.32
10. جريح وقتى على(عليه السلام) را در تعقيب خود ديد از درخت خرما بالا رفت و على(عليه السلام)او را از پايين نگاه كرد، اندام تناسلى در او نديد.33

نقد روايات

الف ـ روايات بالا در وقوعِ اصل داستان يكديگر را كمك مى كنند، اما از درون با هم ناسازگارند. موارد ناسازگارى عبارت است از:
1. زمان اتهام و كشف: روايت على بن ابراهيم آن را بعد از مرگ ابراهيم مى داند34و بعضى روايات آن را زمان حمل ماريه مطرح مى كنند كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)فرمود:
«ان الله عز و جل قد برّأ مارية... و بشرنى ان فى بطنها منى غلاما».35
2. مكان برخورد امير المؤمنين(عليه السلام) با جريح: برخى روايات محل ملاقات را درون باغ، پاره اى بيرون از باغ، برخى هنگام شنا، بعضى نزد ماريه و برخى ميان راه هنگام آب بردن بيان مى كنند و روايات هفتم و نهم كشف اتهام را با نزول جبرئيل دانسته و براى على(عليه السلام) نمى دانند.36
3 ـ اختلاف در چگونگى كشف اتهام: بر پايه روايات هفتم و نهم، نزول جبرئيل37و بر اساس ديگر روايات، تحقيق امام على(عليه السلام) در كشف توطئه نقش داشت، كه خود اين روايات نيز با يكديگر اختلاف دارند، زيرا روايتى كشف اتهام را به هنگام بيرون آمدن جريح از آب مى داند و رواياتى درخت خرما را در كشف اتهام مطرح مى كنند:
ـ جريح قبل از ديدن على(عليه السلام) بالاى درخت بود كه با ديدن حضرت عبا از تن انداخت.38
ـ با ديدن على(عليه السلام) از درخت بالا رفته و چون او را نزديك ديد خود را پايين پرتاب كرده، عورتش نمايان شد.39
ـ هنگامى كه حضرت را به خود نزديك ديد، شلوار از تن انداخت.40
ـ بالاى درخت عريان شد.41
ـ با وزيدن باد، عورت او نمايان شد.42
ـ با نگاه على(عليه السلام) از پايين به او، كشف واقع شد.43
ـ بالا زدن جامه پس از پرتاب كردن خود از بالاى درخت بود.44
براى توجيه اين روايات اگر بگويند از عبا و شلوار، لباس اراده شده است و بيشتر روايات همديگر را بازسازى مى كنند، جاى اين سؤال خواهد بود كه كشف اتهام توسط جبرئيل بوده يا على(عليه السلام)، نزد چاه آب بوده يا بالاى درخت يا پايين آن؟
4. تعارض روايات درباره آگاهى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به پاكدامنى همسرش: روايت ابن بكير حكايت از آگاهى آن حضرت دارد،45 در حالى كه بيشتر روايات بيان گر شك رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است.46 تفسير ديدن به آگاهى در عبارت «يرى الشاهد ما لا يرى الغائب» نيز شك پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را تأييد مى كند.47
5. اختلاف در زمان پرسش: بعضى روايات، سؤال حضرت امير(عليه السلام) را از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)پس از كشف واقع و برخى پيش از اقدام به مأموريت بيان مى كنند.
ب. سند روايات، نقدپذير است، حتى روايت على بن ابراهيم كه بيشتر به او استناد كرده اند. فيض ذيل همين روايت مى فرمايد: «اگر خبر صحيح باشد بايد توجيه شود».48
ج. متن روايات نقدپذير است و به قدرى اشكال دارد كه كسى بدون توجيه آن ها را نپذيرفته است. اشكالات داستان عبارت اند از:
1. چرا پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با شنيدن سخن عايشه دستور كشتن جريح را داد؟
آيا علم به ناپاكى او داشت و طبق آگاهى خود، حكم قتل او را صادر كرد؟ آيا سخنان عايشه براى او علم آور بود؟ آيا شهادت يك زن براى كشتن كافى است، آن هم همشويى كه از ابتداى حمل ماريه كينه هاى بسيارى بروز داده بود؟49 آيا طبق روايت محمد بن حنفيه، شهادت دو مرد و دو زن در حد زنا كافى است؟50
2. چگونه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) تحت تأثير سخنان كينه توزانه عايشه واقع شد و در حال غضب، حكم قتل جريح را صادر كرد؟51
3. اگر زانى محكوم به مجازات بود، چرا از حكم زانيه سخن به ميان نيامد، در حالى كه حكم هر دو مساوى است؟
4. مجازات زنا در اسلام كشتن نيست.52
5. از مجازات كسانى كه به ماريه تهمت زدند، گزارشى وجود ندارد.53

2. توجيه داستان ماريه

داستان ماريه، مبهم تر از آن است كه بتوان به ظاهر آن استناد كرد، حتى بزرگانى مانند شيخ مفيد و سيد مرتضى كه به وقوع اين حادثه معتقد هستند به دنبال راه حل و چاره جويى بوده بيشتر از راه كلامى و نه تاريخى در صدد اثبات حادثه هستند. توجيه آنان بر چند مقدمه استوار است:
1. ذمى بودن جريح;54
2. نهى ذمى از داخل شدن به منزل ماريه;
3. مخالفت نهى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله);
4. مخالفت نهى، موجب محارب شدن است;55
5. حكم محارب، قتل است.56
اما دليلى بر مقدمات اول و دوم وجود ندارد، بلكه در روايت محمد بن حنفيه به نيكو بودن اسلام جريح تصريح شده است57 و از طرفى خادم يا برادر ماريه بود58 كه ورود او به منزل مولايش نه منعى دارد و نه موجب بدگمانى مى شود.
به نظر مى رسد كوتاه ترين توجيه اين داستان آن باشد كه فرمان كشتن به عنوان عقوبت نبوده است تا موجبات آن بررسى شود، بلكه در شمار دستورهاى ظاهرى است كه به انگيزه وقوع، صادر نمى شوند; يعنى همان گونه كه فرمان ذبح اسماعيل7 براى امتحان ابراهيم(عليه السلام) بود،59 دستور كشتن جريح نيز براى بيدارى فطرت خفته عايشه صادر شد.60

3. تطبيق حادثه با آيات افك

در صورت پذيريش توجيهات داستان ماريه، روايات مزبور تنها بيان گر وقوع اصل حادثه است، اما مستندى براى نزول آيات افك درباره ماريه ارائه نشده است، بنابراين، پذيرش داستان ماريه با نزول آيات افك درباره ديگرى منافاتى ندارد، همان گونه كه شيخ مفيد از سويى رساله اى به توجيه اين داستان اختصاص داده و آن را مورد اتفاق همه دانسته است61 و از سوى ديگر، نزول آيات افك را درباره عايشه مى داند.62
كسانى هم كه داستان ماريه را ذيل آيات افك نقل كرده اند درست همان مطالب را ذيل آيه نبأ63 نقل كرده اند64 كه تزلزل نظر آنان را مى رساند، به خصوص با اضافه كردن روايتى از امام باقر(عليه السلام) كه داستان ماريه را شأن نزول باطنى آيه نبأ مى شمرد.65طبرسى نيز بر پايه نقلى، داستان نزول آيه نبأ را درباره ماريه مى داند.66
پس مى توان گفت دليل قطعى براى نزول آيات افك درباره ماريه وجود ندارد، علاوه بر اين، داستان ماريه با ظاهر آيات افك هم سازگار نيست، زيرا:
الف ـ ظاهر آيات بيان گر جمعيتى هم فكر و هم دست براى انتشار شايعه افك است، ولى در داستان ماريه، نسبت ناشايست به يك نفر (عايشه) داده شده است.67
روايت حسين بن حمدان، دخالت ابوبكر، عمر، عايشه و حفصه را در اين ماجرا نشان مى دهد،68 ولى نكاتى در اين روايت قابل توجه است كه عبارت اند از:
1. سند روايت به دليل فساد مذهب حسين بن حمدان مورد تأييد علماى رجال نيست;69
2. اختلاف روايت با ديگر روايات (البته ممكن است اين روايت با رواياتى كه تعبيراتى مانند «اكثر الناس»70، «اهل الإفك و الزور»71 و «أشرار الناس»72 دارند، همديگر را كمك كرده، به طور اجمال دخالت غير عايشه را اثبات كنند و تنها ذكر كردن عايشه در بعضى روايات به عنوان شاخص ترين فرد باشد);
3. از آيات افك دخالت سه دسته در شايعه افك استفاده مى شود; 1. جماعت متشكل يا حزب يا به تعبير قرآن «عصبه»، 2. رهبر حزب و 3. توده ناآگاه همراه.
با فرض اين كه افراد ديگرى هم در اتهام به ماريه شريك بوده اند نام «عصبه» و حزب براى آن ها صحيح نيست; زيرا «عصبه» را جماعتى هم دست و نيرومند همچون شبكه اعصاب مرتبط با يكديگر و مؤثر در تمام اعضا معنا كرده اند و به كمتر از ده نفر گفته نمى شود.73 عصبه در قرآن هم به معناى جماعت نيرومند و غير مقهور به كار رفته است.74
تنها گروهى كه زمان پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) تشكيلات نيرومند و شناخته شده اى در برابر مسلمانان داشته و بارها براى تضعيف نظام اسلامى توطئه كردند، حزب منافقين به رهبرى عبدالله بن ابى بود. براى نيرومندى آن ها همين بس كه با انتشار شايعه افك، جامعه مسلمانان را متزلزل كردند. اما خداى سبحان براى جلوگيرى از تزلزل جامعه، حزب نفاق را تحقير كرده فرمود: «لا تحسبوه شرّاً لكم بل هو خيرٌ لكم» اين توطئه به زيان شما نيست.75
4. از آيات، توطئه اى مهم و فراتر از نزاع هاى خانوادگى استفاده مى شود. شيعه و سنى هدف توطئه را تضعيف پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) دانسته اند.76 اگر هدف، تضعيف حكومت نبوى (صلى الله عليه وآله) بود تنها گروه منافقين مى توانست عهده دار اين شايعه باشند نه همسران حضرت و پدران آنان، زيرا آنان در شمار مسلمانان نخستين بوده و تقويت حكومت نبوى ديدگاه هاى آنان را تأمين مى كرد، چه ايمان آنان واقعى باشد يا ظاهرى، با ايمان واقعى بايستى جانفشانى مى كردند و با ايمان ظاهرى راهى جز تقويت آن نظام نداشتند تا بتوانند فردا بهتر از ثمره آن استفاده كنند;
5. اگر اين ها گروه شايعه سازى بودند كه نفرين خداوندى درباره آن ها نازل شده بود، دست كم عايشه در كوران مسائل پيچيده سياسى پس از رحلت پيامبرخدا (صلى الله عليه وآله)يك مرتبه شماتت مى شد.
بـ قرآن طراح شايعه را يك نفر مرد معرفى مى كند، زيرا موصول و ضمائر در آيه «الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم»77 مفرد مذكر است و برگشت آن ها به لفظ «المفترى» يا «القاذف» خلاف ظاهر آيه است.78
جـ خداوند در توطئه افك به دفاع از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) افشاگرى كرد و اين را هم به دو صفت «علم» و «حكمت» خود نسبت داد كه بيان گر عظمت حادثه است، اما در داستان ماريه توطئه به دست على(عليه السلام) كشف شد.
دـ ماريه با كشف واقعيت، از تهمت پاك شد و با كشف واقعيت، نيازى به تبرئه شرعى نداريم; به بيان ديگر، پاك شدن از تهمت با قوانين شرعى زمانى ارزش دارد كه دست رسى به واقعيت نباشد و آيات افك، برائت شرعى را مى رساند، گرچه مى توان گفت آيات افك با آن همه تهديد، ملامت و شدّت نوعى آگاهى دادن به برائت واقعى هم هست.
پس استدلال به آيات افك و رواياتى كه داستان ماريه را نقل مى كند، براى اثبات نزول آن آيات درباره ماريه، ناتمام است، همان گونه كه استدلال به شأن نزول آيات اوليه سوره تحريم79 نيز تلاشى بى نتيجه است;80 زيرا نزول آيات اوليه سوره تحريم نزد بيشتر شيعه درباره زينب، بنت حجش81 و نزد اهل تسنن درباره خلوت كردن پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با ماريه و آزار پيامبر توسط حفصه و عايشه و بشارت حضرت به حكومت ابوبكر و عمر است.82
از سوى ديگر، آيا سه بخش از قرآن مى تواند درباره يك حادثه نازل شود؟83 در صورت امكان، آيا داستان ماريه اين اندازه مهم بود كه آيات زيادى در سوره هايى متعدد براى او نازل شود؟ بنابراين، هيچ مدركى احتمال ارتباط داستان خلوت كردن پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با ماريه را با اتهام عايشه به ماريه و نزول آيات افك تأييد نمى كند.

4. اتهام به عايشه

غزوه بنو مُصطَلِق (مُرَيْسيع)84 در سال پنجم هجرى85 به هنگام بازگشت از آن نبرد رخ داد. لشكريان براى استراحت بين راه اردو زده بعد از استراحت با فرمان حركت، به سوى مدينه براه افتادند. عايشه كه براى قضاى حاجت از لشكرگاه فاصله گرفته بود، زيور خويش را در گردن نديد. به اين گمان كه لشكريان منتظر او خواهند ماند به جست و جوى گردن بند پرداخت.86 مأموران نقل و انتقال وى نيز به اين تصور كه وى در هودج نشسته و آماده حركت است، مركب او را حركت دادند.87 عايشه بعد از يافتن گردن بند به لشكرگاه آمد و اثرى از لشكريان نديد. ناگزير به اين اميد كه به سراغش خواهند آمد، در همان محل ماند و پس از مدتى انتظار، خواب بر او چيره شد كه ناگهان با صداى استرجاع شخصى از خواب بيدار شد. صفوان بن مُعَطَّل سُلمى را ديد كه در ساقه لشكر حركت مى كرد.88 صفوان با ابراز تأسف از آن چه پيش آمده بود شترش را در اختيار عايشه قرار داد و مهار شتر را در دست گرفته، حركت كرد. آنان به هنگام ظهر به لشكريان ملحق شدند. منافقان به رهبرى عبداللّه بن اُبى با ديدن چنين منظره اى موقعيت را براى ضربه زدن به اسلام مناسب ديدند و توطئه افك را ساز كردند.
عايشه بعد از ورود به مدينه بى خبر از چنين توطئه اى، نزديك يك ماه در بستر بيمارى بود تا به دوران نقاهت رسيد. شبى با ام مِسْطح89 براى قضاى حاجت به آبريزگاه رفت، پاى ام مسطح لغزيد و با ناراحتى پسرش را ناسزا گفت. عايشه از ناسزاگويى به مجاهد بدرى برآشفت و ام مسطح در پاسخ وى ماجراى افك را تعريف كرد.
عايشه با آگاهى از شايعه ارتباط وى با صفوان و نسبت زنا به آنان، بيماريش شدت يافت و به منظور دريافت خبرى از پدر و مادرش، به منزل ابوبكر آمد. مادرش ام رَوْمان، سعى در دلجويى او داشت، ولى نه اشك از چشم او بازماند و نه خواب به چشمش راه يافت.90
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) پس از مشورت با نزديكانش اسامة بن زيد، على(عليه السلام) و بريره91ضمن ايراد خطبه اى، پاكدامنى همسرش را اعلام و براى مجازات توطئه گران از مسلمانان يارى خواست.92 مهتر اوسيان به دفاع از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) و خانواده اش گفت: اگر توطئه گر از قبيله اوس باشد، گردن وى را مى زنيم و اگر از قبيله خزرج باشد، گوش به فرمان هستيم. از آن جا كه اذهان عمومى متوجه عبداللّه بن ابى از قبيله خزرج بود، سعد بن عباده، بزرگ قبيله خزرج، برآشفت و مهتر اوسيان را به تعصبات قبيله اى متهم كرده، او را عاجزتر از كشتن يك نفر خزرجى دانست. اين كار، سبب شد تا سعد بن عباده به دفاع از نفاق متهم شود و در نهايت دو گروه انصار با يكديگر درگير شوند و با يادآورى افتخارات جاهلى93 به آشفتگى اوضاع بيفزايند.
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با مشاهده وجود تعصبات قبيله اى و جاهلى در تاروپود فكرى ياران، مصلحت را در آرامش جامعه و سوختن و لب فروبستن ديد. پس از يك ماه غمِ افك و تلاش در اثبات پاكدامنى همسرش، وقتى دست بشر را در سركوبى توطئه كوتاه ديد خطاب به عايشه فرمود: «اگر پاكدامن باشى خداوند تو را تبرئه مى كند و اگر لغزشى بوده راه توبه باز است».
احساسات شخصى به عايشه اجازه سخن نداد. پدر و مادرش را به دفاع از خود خواند و چون آنان را از دفاع ناتوان ديد، احساسات خود را كنترل كرد و به دفاع از خود پرداخت. اما او ماجراى افك را فراتر از اتهام به شخص خود نمى ديد و تنها به فكر رهايى خود از اين اتهام بود كه آثار وحى بر رخسار مبارك نبوى (صلى الله عليه وآله) ظاهر شده، پاكدامنى عايشه و رهايى از توطئه منافقان را نويد داد. پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با خواندن آيات مزبور براى مردم، از توطئه منافقان پرده برداشت و بار ديگر آنان را رسوا كرده، برگ خيانتى بر پرونده سياه آنان افزود.94
روايات افك كه از اهل سنت و بيشتر، از شخص عايشه نقل شده افزون بر شهرت و كثرت95 يكديگر را در وقوع اصل حادثه كمك مى كند و نيازى به بررسى جداگانه روايات نيست، به ويژه با نفى نزول آيات افك درباره ماريه، حديث افك درباره عايشه تقويت مى شود. شواهدى نيز اين استناد را تأييد مى كند:
الف ـ استناد عدى بن حاتم طايى96 نزد امير المؤمنين (عليه السلام) به حديث افك و برداشت عمومى جامعه آن روز از حديث افك و شأن نزول آيات مزبور: زيد بن عدى بن حاتم طايى پس از جنگ صفين جنازه حابس بن سعد طايى97 را ميان كشته ها ديد و با تأثر از قتل دايى خود قاتل او را كشت و چون مورد شماتت پدر قرار گرفت به معاويه پناهنده شد. پناهندگى زيد سبب بدگمانى بزرگان عراق بر ضد عدى بن حاتم شد. عدى براى اتهام زدايى نزد امير المومنين (عليه السلام) آمده، پوزش طلبيد و گفت:
خداوند آيات افك را براى رهايى عايشه از توطئه اهل افك نازل كرد، در حالى كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بهتر از تو و عايشه «در آن روز» بهتر از من بود. زيد نزد معاويه رفته و اين، سبب بدگمانى مردم شده است. به خدا قسم! اگر فرزندم را بيابم خواهم كشت.98
گفتنى است عدى به نزول آيات و حديث افك براى عايشه استناد كرد، اما ظاهر كلام وى بى مهرى به عايشه را نشان مى دهد، زيرا از آن جاى كه عدى در زمان حادثه، مسلمان نبود، عايشه را نسبت به روز حادثه افك با خودش قياس كرد، نه به طور كلى، يا نسبت به زمانى كه از حضرت امير (عليه السلام) فاصله گرفته بود.
ب ـ پسينى بودن شايعه افك از درگيرى مهاجر و انصار: در بازگشت از غزوه مُرَيسيع نخستين رويارويى مسلحانه مهاجران و انصار رخ داد و رقابت ميان آنان وارد مرحله اى تازه شد. از اين رو عبدالله بن اُبَى در جمع برخى منافقان اعلام كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را از مدينه بيرون خواهد كرد99. گرچه آنان با افشاگرى قرآن رسوا شدند، اما تأخير ورود عايشه به مدينه، آنان را در اجراى تصميم شان در قالب منزوى كردن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و متزلزل نمودن پايگاه اجتماعى آن حضرت كمك كرد.

5. نقد داستان

نسبت دادن حديث افك به عايشه با آيات قرآن سازگارتر و اصل حادثه، پذيرفتنى تر است، اما اشكالات زيادى دارد كه نبايستى از آن ها غافل ماند. توجه به چند نكته پيش از پرداختن به اين اشكالات لازم است:
الف ـ هر روايتى بخشى از داستان را بيان كرده و ابن شهاب زهرى آن را به شكل داستانى پيوسته درآورده است.100 البته پيوسته كردن روايات مختلف و به نمايش دادن حادثه اى ممكن است موجب اختلاف نقل شود، اما اين سبب ضعف اصل داستان نخواهد بود;
ب ـ عايشه در اين داستان، زنان زمان حادثه را لاغر وصف كرده و اين بيان گر نقل داستان سال ها پس از وقوع حادثه است. الفاظ «كان»، «اذ ذاك» و «انما يأكلن» در خبرِ «كان النساء اذ ذاك خفافا لم يثقلهن و لم يغشيهن اللحم، و انما يأكلن العلقة من الطعام»101 بيان گر فاصله زمانى زيادى ميان نقل حادثه و وقوع آن است و طبيعى است كه الفاظ در تعريف حادثه اى با زمان نقل حادثه، سازگارتر است. به عنوان مثال، استفاده از لفظ «منبر» در اين داستان تطبيق همان مكان مرتفع در سال پنجم هجرى يا منبر چوبى در سال هفتم يا هشتم هجرى است، زيرا منبر چوبى براى نخستين مرتبه در اين سال ساخته شد.102
ج ـ برخى حوادث تاريخى در مسائل سياسى پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله)دستاويزى براى برخورد با مخالفان بوده است و چه بسا در بستر مسائل سياسى، تعارض نقل ها پديد آمده باشد كه به بررسى نياز دارد و سبب نفى اصل حادثه نمى شود. نقل واقعه افك نيز خالى از رسيدن به اغراض شخصى و سياسى نبوده است، كه دخالت آن ها و ديدگاه هاى فكرى ـ سياسى در بيان آن گاهى سبب تعارض يا تحريف نقل شده است. به گفته نويرى، افك در دامن تعصبات واقع شده است.103
د ـ افك در كوران مسائل سياسى پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وسيله اى براى بزرگ كردن عايشه و مبارزه با حضرت امير (عليه السلام) شد و بنى اميه مسئول اصلى شايعه افك را آن حضرت معرفى مى كردند.104 جواب آن حضرت در مشورت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به سه تعبير بيان شده است:
1. زنان ديگرى هستند كه مى توانى ديگرى را به جاى عايشه برگزينى، ولى از آن جا كه كنيز از حال مولاى خود بيشتر آگاه است، با بريره، كنيز عايشه مشورت كن;105
2. همان جواب با اين اضافه كه امام (عليه السلام) بريره را زد، تا راست بگويد;106
3. شهادت به پاكى عايشه. بنابر روايتى كه آن را حلبى نقل كرده است، امام على (عليه السلام)فرمود: پاكدامنى عايشه از اين استفاده مى شود كه در نماز پاپوش خود را بيرون آوردى و چون سبب پرسيديم، فرموديد: جبرئيل به من خبر داد كه در آن نجاستى است. بنابراين اگر نبايد نجاستى در كفش تو باشد، چگونه در ميان اهل خانه تو باشد؟ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از پاسخ حضرت امير (عليه السلام) خرسند شد.107
امام على (عليه السلام) از سوى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عهده دار تحقيق از بريره شد و پرسش امام (عليه السلام) از بريره بر اساس فرمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود و آن امام (عليه السلام) نيز جز خيرخواهى و امتثال امرِ آن حضرت، كارى انجام نداد. از اين رو، نه مورد شماتت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) قرار گرفت108 و نه در كوران مسائل سياسى پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هيچ گاه در اين خصوص از سوى مخالفانش سرزنش نشد. اما براى عايشه خوشايند نبود كه حتى امام (عليه السلام) به فرمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در صدد تحقيق برآيد.109 آيا احتمال نمى رود اين خبر كه امير المؤمنين (عليه السلام) بريره را كتك زده است، از ساخته هاى دشمنان آن حضرت باشد؟ همان گونه كه خدمت حَسّان به حكومت سقيفه سبب ناديده گرفتن لغزش وى پس از روى كار آمدن ابوبكر و معرفى حسّان به عنوان حامى دين و رسالت، از سوى عايشه شد.110
با توجه به نكته هاى بالا بسيارى از ايراداهاى داستان عايشه قابل دفاع است. رواياتى كه اين داستان را نقل مى كنند در اصل داستان مشترك، اما در شاخ و برگ آن، تفاوت هاى زيادى دارند، از جمله:
1. حدّ قذف به شايعه پراكنان: طبق برخى منابع بر هيچ يك از شايعه پراكنان حدّ جارى نشد،111 اما رواياتى حدّ را براى چهار تن به نام هاى عبداللّه بن اُبَى، حَسّان بن ثابت، مِسْطح بن اثاثه112 و حَمَنه، دختر جَحْش ياد كرده اند.113 رواياتى عبداللّه را از اين چهار تن استثنا نموده114 و بر خلاف آن، رواياتى ديگر دو حدّ قذف115 و روايتى يك حدّ براى عبداللّه بيان كرده است.116
برخى احتمال داده اند خداوند از باب فضل خود117 ـ گرچه با عفو متهم118 ـ مجازات آنان را برداشت يا اين كه حد (هشتاد تازيانه) بر آنان جارى شده و زيادتر از آن بخشيده شده است، زيرا در اين موارد به احترام پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بايد عقوبت بيشترى باشد.119 البته بيشتر احتمالات و توجيهات در رفع تعارض رواياتِ ذكر شده، كلامى است نه شواهد تاريخى.120
2. مشورت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با نزديكانش پيش از خطبه بوده يا پس از آن؟121
3. مستشاران نبوى چه كسانى بودند؟ بيشتر منابع از امام على (عليه السلام)، اسامة بن زيد و بريره ياد كرده اند.122 برخى نصوص نيز زينب دختر جحش و ام ايمن،123 برخى ام مسطح،124 برخى نويبيّه125 و بعضى نيز عمر و عثمان را نام برده اند.126
4. مشورت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با جوان: اسامة بن زيد جوانى چهارده ساله127 و برخوردار از رشد عقلى بالايى بود. برخى از صحابه به منظور اجرا نشدن حدّ الهى بر شايعه پراكنان از وى خواستند نزد پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) شفاعت كند و او هنگامى كه تقاضايش پذيرفته نشد، سبب آن را پرسيد.128 همو در سن بيست سالگى از سوى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عهده دار فرماندهى لشكريان مسلمان براى نبرد با روم شد و پيامبر (صلى الله عليه وآله) در پاسخ به اعتراض اصحاب، او را شايسته اين منصب دانست.129 لشكر او نيز در شمار موفق ترين لشكرها بود كه بدون تلفات و با غنايم زيادى به مدينه بازگشت.130 طبيعى است مشورت با چنين نوجوانى كه پدرش نيز فرزند خوانده رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود و در خانه آن حضرت آمد و شد داشت، ناپسند نيست.
5. بدگمانى نسبت به عايشه: مشورت حضرت با نزديكانش در شمار مواردى است كه حكايت از ترديد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دارد. اما اشكال فرمانِ كشتن جريح در داستان ماريه كمتر از ترديد در داستان عايشه نيست. همان گونه كه دستور كشتن در داستان ماريه از روى مصلحت بود، سخنان حاكى از ترديد آن حضرت نيز مى تواند در جهت مصالح جامعه و نوعى برخورد طبيعى با حوادث باشد. و چنان كه انگيزه دستور هميشه طلب وقوع كارى نيست، مشورت نيز هميشه به انگيزه آگاهى از واقع صورت نمى پذيرد. قتاده، ربيع و ابن اسحاق فلسفه «و شاورهم فى الامر»131 را شخصيت دادن به افراد، كه نوعى مصلحت سياسى ـ اجتماعى است، مى دانند. سفيان بن عيينه نيز آن را نوعى تربيت و هدايت امت اسلامى براى مشورت در امورشان شمرده است و برخى نيز به منظور تمايز ميان خيرخواهان از غير آنان دانسته اند.132
شعله توطئه افك چنان سوزان بود كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با علم به پاكدامنى عايشه133نمى توانست به آگاهى خود عمل كند، لذا مشورت كرد تا دست كم از مقدار نفوذ توطئه در ميان نزديكانش آگاه شود. وقتى آن ها را هوشيار ديد خطبه خوانده اعلام كرد كه جز پاكدامنى از عايشه چيزى نمى دانم، اما با گره خوردن توطئه نفاق با افكار جاهلى اصحاب، جز سكوت و واگذارى كار به خدا راهى نديد و سرانجام با بى نتيجه بودن تلاش هايش براى اثبات پاكدامنى عايشه خطاب به او گفت: اگر پاكدامن باشى خداوند تو را از اين توطئه نجات خواهد داد و اگر لغزشى سرزده باشد، توبه كن.134 اين سخن حاكى از بدگمانى نيست، بلكه حكايت از كوتاهى دست بشر در سركوبى توطئه است، به ويژه آن كه اين سخن را پس از اعلام پاكى عايشه بيان فرمود. آيات افك نيز با بزرگ شمردن توطئه و انتساب كشف آن به دو وصف علم و حكمت الهى135 حكايت از كوتاهى دست بشر در سركوبى توطئه دارد.136
6. خواجه بودن صفوان: در بيشتر روايات افك تعبيراتى مانند «حصور»137 و «لا يأتى النساء»138 درباره صفوان آمده كه آن را دليل ناتوانى جنسى وى شمرده اند،139اما «لا يأتى النساء مع القدرة» و «لا يأتى النساء من العفة» از ديگر معانى «حصور» است، از اين رو با ازدواج و فرزنددار شدن صفوان پس از حادثه افك منافاتى ندارد.140
7. اشعار حَسّان در بدگويى صفوان: حسّان در بدگويى صفوان شعر گفت يا مهاجران يا اعراب مسلمان؟ باغ به او اهدا شد يا سيرين141 خواهر ماريه قبطيه؟ هديه پس از درگيرى مهاجر و انصار بر سر چاه مريسيع بود يا در ماجراى افك يا به سبب اشعارش در دفاع از اسلام و پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)؟142
8. ابوبكر مسطح را عفو كرد يا در مذمت او شعر گفت؟143 ممكن است شعر او قبل از نزول آيه «ولا يأتل اولو الفضل منكم و السعة...»144 باشد.

كتاب نامه

1. قرآن كريم.
2. ابن ابى الحديد مدائنى، عبد الحميد (م 656)، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1385 ق.
3. ابن اثير، على بن ابى الكرم (م 630)، اسد الغابه، بيروت، داراحياء التراث العربى، [بى تا].
4. ابن اثير، مبارك بن محمد (م 606)، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، نحقيق طاهر احمد زاوى و محمود محمد طناحى، قم، انتشارات اسماعيليان، 1367.
5. ابن ادريس حلى، محمد بن احمد (م 598)، منتخب التبيان، به كوشش مهدى رجايى، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1409 ق.
6. ابن جوزى، عبدالرحمان بن على (م 597)، صفة الصفوه، بيروت، دارالفكر، [بى تا].
7. ابن حجر، احمد بن احمد بن محمد (م 973)، الصواعق المحرقه على اهل الرفض و الضلال و الزندقه، تحقيق عبدالرحمان تركى و كامل محمد خراط، بيروت، مؤسسة الرساله، 1997 م.
8. ابن حجر، احمد بن على (م 852)، الإصابه فى تمييز الصحابه، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1328 ق.
9. ابن داود حلى، حسن بن على (م 707)، رجال، نجف، مطبعة الحيدريه، [بى تا].
10. ابن سعد، محمد بن سعد (م 230)، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410ق.
11. ابن شَبَّه نُميرى بصرى، عمر (م 262)، تاريخ المدينه المنوره، تحقيق فهيم محمد شلتوت، قم، دارالفكر، [بى تا].
12. ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على (م 588)، مناقب آل ابى طالب، قم، چاپخانه علميه، [بى تا].
13. ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله (م. 463)، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، تحقيق على محمد ابجاوى، بيروت، دارالجبل، 1412ق.
14. ابن فارس، ابو الحسين احمد (م 395)، معجم مقائيس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1404ق.
15. ابن كثير دمشقى، ابو الفداء اسماعيل (م 774)، البداية و النهايه، تحقيق گروهى، بيروت، دارالكتب العلميه، [بى تا].
16. ابن كثير دمشقى، ابو الفداء اسماعيل (م 774)، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالمعرفه، 1409ق.
17. ابن منظور، محمد بن مكرم (م 711)، لسان العرب، تحقيق على شيرى، داراحياء التراث العربى، 1408 ق.
18. ابن هشام، عبدالملك حميرى (م 218)، السيرة النبويه، تحقيق گروهى، بيروت، دارالمعرفه، [بى تا].
19. ابوالفتوح رازى، حسين بن على نيشابورى (م نيمه اول قرن 6)، روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، كوشش محمد جعفر ياحقى و محمد مهدى ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1368.
20. ابو الفرج اصفهانى، (م 356)، الاغانى، تحقيق عبدالعلى مهنا و سمير جابر، بيروت، دارالفكر، 1407 ق.
21. استرآبادى نجفى، سيد شرف الدين (م قرن 10)، تأويل الآيات الطاهره، تحقيق مدرسه امام مهدى (عج)، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، 1407ق.
22. بحرانى، سيد هاشم (م 1107)، البرهان فى تفسير القرآن، بيروت، دارالهادى، 1412ق.
23. بخارى، محمد بن اسماعيل (م 256)، صحيح، تحقيق قاسم شمّاعى رفاعى، بيروت، دارالعلم، 1407ق.
24. بلاذرى، احمد بن يحيى (م 279)، انساب الاشراف، تحقيق محمد باقر محمودى، بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1394ق.
25. بوطى، محمد سعيد رمضان، فقه السيرة النبويه، مع موجز لتاريخ الخلافة الراشده، بيروت، دارالفكر المعاصر و دمشق، دارالفكر، 1411ق.
26. بيهقى نيشابورى، احمد بن الحسين (م 458)، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشريعه، تصحيح عبدالمعطى قلعجى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1405ق.
27. تبريزى، ميرزا جواد، صراط النجاة، (استفتاءات خويى)، دفتر نشر برگزيده، 1416ق.
28. جصاص، احمد بن على رازى (م 370)، احكام القرآن، بيروت، دار الكتاب العربى، [بى تا].
29. حاكم نيشابورى، محمد بن عبدالله (م 405)، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالمعرفه، [بى تا].
30. حلبى، على بن برهان الدين (م 1044)، السيرة الحلبيه، بيروت، دار احياء التراث العربى، [بى تا].
31. حلى، حسن بن يوسف (م 726)، اجوبة مسائل المهنائيه، قم، مطبعة الخيام، 1401ق.
32. حموى، ياقوت بن عبدالله (م 626)، معجم البلدان، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1399ق.
33. حويزى، عبد على بن جمعة العروسى (م 1112)، نور الثقلين، تعليقه هاشم رسولى محلاتى، قم، انتشارات اسماعيليان، 1410 ق.
34. خازن بغدادى صوفى، على بن محمد بن ابراهيم (م 725)، باب التأويل فى معانى التنزيل، بيروت، دارالفكر، 1399 ق.
35. خليفة بن خياط (م 240)، الطبقات، تحقيق سهيل زكار، بيروت، دارالفكر، 1414ق.
36. ذهبى، محمد بن احمد (م 748)، سير اعلام النبلاء، تحقيق گروهى، بيروت، مؤسسة الرساله، 1410 ق.
37. راغب اصفهانى، حسين بن محمد (م 502)، مفردات الفاظ القرآن فى غريب القرآن، تحقيق محمد سيد گيلانى، تهران، مكتبة المرتضويه، 1362.
38. راوندى، سعيد بن هبة الله (م 573)، فقه القرآن، تحقيق سيد احمد حسينى، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1399 ق.
39. زمخشرى، محمود بن عمر(م538)، اساس البلاغه، تحقيق عبدالرحيم محمود، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
40. زمخشرى، محمود بن عمر(م538)، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دارالكتاب العربى، 1406ق.
41. سمهودى، على بن احمد (م 911)، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلميه، [بى تا].
42. سهيلى، عبد الرحمن (م 581)، الروض الاُنُف، تحقيق عبد الرحمن الوكيل، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1412 ق.
43. سيد مرتضى، على بن الحسين (م 436)، امالى سيد مرتضى، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1403 ق.
44. سيورى، مقداد بن عبدالله (م 826)، كنز العرفان فى فقه القرآن، تعليق محمد باقر شريف، تهران، مكتبة المرتضويه، 1343.
45. سيوطى، جلال الدين (م 911)، الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1404 ق.
46. شُبّر، عبد الله، الجوهر الثمين.
47. شبيرى، محمد جواد، «نقد اعلام المكاسب»، مجله نور علم، شماره 19، 21 و 23.
48. شوشترى، قاضى نورالله (م 1019)، الصوارم المهرقه، تصحيح سيد جلال الدين محدث ارموى، تهران، چاپخانه نهضت، 1367.
49. صدوق، محمد بن على (م 381)، الخصال، تحقيق على اكبر غفارى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1403 ق.
50. صنعانى، عبد الرزاق بن همام (م 211)، مصنف، تحقيق حبيب الرحمن اعظمى، المجلس العلمى، [بى تا].
51. طباطبايى، سيد محمد حسين (م 1402)، الميزان فى تفسير القرآن، قم، انتشارات اسماعيليان، 1392 ق.
52. طبرانى، سليمان بن احمد (360)، المعجم الكبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد اسلفى، بيروت، داراحياء التراث العربى (افست قاهره)، [بى تا].
53. طبرسى، على بن فضل (م 548)، اعلام الورى بأعلام الهدى، تهران دارالكتاب الاسلاميه، [بى تا].
54. طبرسى، على بن فضل (م 548)، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق هاشم رسولى محلاتى و فضل الله يزدى، بيروت، دارالمعرفه، 1406ق.
55. طبرى، محمد بن جرير (م 310)، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث العربى، [بى تا].
56. طوسى، محمد بن حسن (م 460)، التبيان فى تفسير القرآن، كوشش احمد حبيب قصير عاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى، [بى تا].
57. طوسى، محمد بن حسن (م 460)، عدة الأصول، تحقيق محمد رضا انصارى، قم، ستاره، 1417ق.
58. فخررازى، محمد بن عمر قرشى طبرستانى (م 606)، التفسير الكبير، بيروت، داراحياء التراث العربى، [بى تا].
59. فريد گلپايگانى، بينات الفريد، تهران، افست مروى، 1399ق.
60. فيض كاشانى، محمد محسن (م 1091)، الصافى، مشهد، دار المرتضى، [بى تا].
61. قرطبى، محمد بن احمد (م 671)، الجامع لأحكام القرآن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1408ق.
62. قمى، على بن ابراهيم (م بعد از 329)، تفسير قمى، تصحيح سيد طبيب اموسوى اجزائرى، بيروت، دار السرور، 1411ق.
63. لاستين، عبدالفتاح، لغة المنافقين فى القرآن، بيروت، دارالرائد العربى، 1405ق.
64. متقى هندى، علاء الدين على بن المتقى (م 975)، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال ، تحقيق شيخ بكرى حيانى و شيخ صفوة السقا، بيروت، مؤسسة الرساله، 1409ق.
65. مجلسى، محمد باقر (م 1110)، بحار الانوار، بيروت، موسسة الوفاء، 1403ق.
66. محقق حلى، جعفر بن حسن (م 676)، المعتبر فى شرح المختصر، تحقيق گروهى، قم، مؤسسة سيد الشهداء، 1364.
67. مرتضى، سيد جعفر، حديث الافك، بيروت، دارالتعارف، 1400ق.
68. مسعودى، على بن الحسين (م 345)، التنبيه و الاشراف، تحقيق عبد الله اسماعيل اصاوى، قاهره، دار الصاوى، [بى تا].
69. مشهدى، ميرزا محمد (م 1125)، كنز الدقائق، قم، جامعه مدرسين، 1412ق.
70. مغنيه، محمد جواد، التفسير الكاشف، بيروت، دارالملايين، 1981م.
71. مفيد، محمد بن محمد (م 413)، الافصاح فى الامامه: مصنفات شيخ مفيد ج 8، تحقيق مؤسسة البعثه، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.
72. مفيد، محمد بن محمد (م 413)، الجمل و النصرة لسيد العتره، مصنفات شيخ مفيد ج 1، تحقيق سيد على مير شريفى، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.
73. مفيد، محمد بن محمد (م 413)، رسالة حول خبر ماريه، مصنفات شيخ مفيد ج 1، تحقيق مهدى صباحى، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.
74. مقدس اردبيلى، احمد بن محمد (م 993)، زبدة البيان، تحقيق محمد باقر بهبودى، تهران، المكتبة المرتضويه، [بى تا].
75. مقريزى، احمد بن على (م 845)، امتاع الاسماع، تحقيق محمود محمد شاكر، قاهره، [بى تا].
76. مكارم شيرازى، ناصر، القواعد الفقهيه، قم، مدرسة الامام اميرالمؤمنين (عليه السلام)، 1411ق.
77. منقرى، نصر بن مزاحم (م 212)، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1403ق.
78. نجاشى، احمد بن على (م 450)، رجال، تحقيق سيد موسى شبيرى زنجانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1407ق.
79. نويرى، احمد بن عبدالوهاب (م 733)، نهاية الارب فى فنون الادب، تحقيق گروهى، قاهره، وزارة الثقافه و الارشاد القومى،[بى تا].
80. واقدى، محمد بن عمر (م 207)، المغازى، تحقيق مارسدن جونس، قم، دفتر تبليغات اسلامى (افست بيروت)، 1414ق.
81. هيثمى، على بن ابى بكر (م 807)، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ق.
82. يوسفى غروى، محمد هادى، موسوعة التاريخ الاسلامى، قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1423ق.

پی نوشت ها:

1. كارشناس ارشد تاريخ اسلام.
2. با سپاس از نويسنده و پژوهشگر مقاله كه با پى گيرى و دقت فراوان و تحسين برانگيز، در اين بحث ديرينه و آشنا، اما دشوار و پيچيده، به نتايج تازه اى رسيده; باب بحث و نقد و نظر در اين باره همچنان باز است، هيئت تحريريه
3. ابن حجر نسبت زنا به عايشه را به بسيارى از غاليان شيعه (روافض) نسبت داده و آنان را به دليل تكذيب آيات قرآن درباره پاكدامنى عايشه، كافر شمرده است. (صواعق المحرقه، ج 1، ص 194). شوشترى در رد گفتار وى، اين نسبت را به اماميه و حتى غاليان شيعه دروغ محض دانسته و افزوده است كه البته غلات، كافر و مانند ساير كافران نجس العين هستند. (الصوارم المهرقه، ص 319ـ321) شيخ طوسى، نسبت زنا به همسران انبيا را اشتباهى بزرگ و گفتارى بى پايه خوانده است و ذيل آيه 10 سوره تحريم، از ابن عباس روايت كرده است كه خيانت زنان نوح (عليه السلام) و لوط (عليه السلام)، به كفر باطنى و نفاق آنان بازمى گردد نه زنا، زيرا همسران انبيا مرتكب زنا نمى شوند. (تبيان، ج 10، ص 52). واغله همسر نوح (عليه السلام) و واهله همسر لوط (عليه السلام) بود. (طبرسى، مجمع، ج 10، ص 64)
4. آن چه در اين حادثه، مهم بود، دفاع از شخص رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود، گرچه گواه پاكدامنى عايشه نيز هست، همان گونه كه تعبير ام المؤمنين (وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَـتُهُم (احزاب (33)، آيه 6) براى همسران پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به منظور احترام به شخص آن حضرت است، گرچه وصفى براى همسران و حتى مورد سوء استفاده برخى از آنان نيز شد.
5. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 23، ص 173; تفسير خازن، ج 5، ص 61; ابن اثير، اسدالغابه، ج 5، ص 504.
6. سيد جعفر مرتضى، حديث الافك، ص 267. خويى بر اساس ملاك هاى رجالى و بازگشت سند اين روايات به عايشه، آن ها را تام و قابل اعتنا نمى داند، (ر.ك: تبريزى، صراط النجاة، ج 1، ص 464).
7. نور (24) آيه هاى 11ـ26.
8.ترجمه فولادوند، محمدمهدى، قم:دارالقرآن الكريم(دفتر مطالعات تاريخ ومعارف اسلامى)،چاپ اول، 1372ش.
9. «لو تُليت القرآن و فُتّشت عما اوعد به العُصاة لم تر الله تعالى قد غلُظ فى شىء تغليظه فى افك عايشه» (زمخشرى، كشاف، ج 3، ص 217).
10. ابراهيم سال دهم هجرى، در سن شانزده ماهگى وفات يافت و در بقيع دفن شد. ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 97; ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 54 ـ 61; ابن جوزى، صفة الصفوه، ج 1، ص 66 و ابن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 38 ـ 40.
11. مَقوقِس، پادشاه مصر، ماريه و سيرين را به همراه خادمى براى آن ها در سال هشتم هجرى به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) اهدا كرد. نام او جريح و طبق منابع اهل سنت مأبور بود; (طبقات ابن سعد، ج 8، ص 171; تاريخ طبرى، ج 3، ص 21 و 172 و ج 11 ص 617; ابن اثير، اسد الغابه، ج 4، ص 268 و ج 5، ص 543; ابن حجر، الااصابه، ج 4، ص 404; ابن كثير، البدايه، ج 4، ص 271 ـ 272). مأبور در لغت به معناى خواجه يا فرد متهم است كه گويا جريح به آن وصف مشهور شده و آن جايگزين نامش گرديده است. ظهير الدين كازونى (م 697) نام وى را مايوشنج آورده است (به نقل از: مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 45). استاد يوسفى غروى يوشنج را معرب هوشنگ در زبان فارسى دانسته است، (موسوعة التاريخ الاسلامى، ج 3، ص 350) اما با توجه به لفظ «ما» پيش از يوشنج و عبارت «مأبور شيخ كبير كان اخا ماريه; ابن سعد، ج 8، ص 212» به نظر مى رسد «مايوشنج» تصحيف شده «مأبور شيخ» باشد.
12. تفسير قمى، ج 2، ص 100.
13. تفسير قمى گردآورى ديگران است، رك: شبيرى، «نقد اعلام المكاسب»، مجله نور علم، شماره 19، 21 و 23.
14. منقرى، وقعة صفين، ص 523; فريد، بينات الفريد، ص 267; شيخ مفيد، جمل، ص 158، 218، 426; مفيد، افصاح، ص 60; شيخ طوسى، تبيان، ج 7، ص 414 ـ 425; طبرسى، مجمع البيان، ج 7 ـ 8، ص 203 ـ 211; طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 95; تفسير ابوالفتوح، ج 14، ص 104 ـ 114; تفسير گازر، ج 6، ص 285 ـ 294; راوندى، فقه القرآن ج 2، ص 388 ـ 390; ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 201، ابن ادريس، منتخب التبيان، ج 2، ص 143، سيورى، كنز العرفان، ص 345; مقدس اردبيلى، زبدة البيان، ص 388; مجلسى، همان، ج 20، ص 309 ـ 316. مكارم شيرازى، همراهى را با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در جنگ مُرَيسيع نقل كرده و آن را مستند قاعده فقهى قرعه قرار داده و افزوده است سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن بود كه براى همراهى برخى همسرانش در نبردها، قرعه مى زد (القواعد الفقهيه، ج 1، ص 351).
هم چنين ر.ك: سواطع الالهام، ج 4، ص 44 ـ 49، بخشى از تفسير كهن به پارسى، ص 251; تفسير شريف لاهيجى، ج 3، ص 262; الوجيز فى تفسير القرآن العزيز، ج 2، ص 377 ـ 381; تفسيرى بر عشرى از قرآن مجيد، ص 341 ـ 356; قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 139; حسينى عراقى، العقل و القرآن، ج 3، ص 388; اعيان الشيعه، ج 1، ص 262; آشنايى با قرآن از شهيد مطهرى، ج 4، ص 30 ـ 66; بلاغى، حجة التفاسير و بلاغ الاكسير، ج 5، ص 8 ـ 12; احسن الحديث، ج 7، ص 190 ـ 198; تفسير آسان، ج 14، ص 35 ـ 48; الجديد فى تفسير القرآن المجيد از سبزوارى، ج 5، ص 96 ـ 99.
15. فيض كاشانى، الصافى، ج 3، ص 423 ـ 426; طباطبايى، تفسير الميزان، ج 15، ص 87 ـ 107.
16. بحرانى، البرهان، ج 3، ص 126 و حويزى، نور الثقلين، ج 3، ص 581.
17. شيخ مفيد، جمل، ص 218.
18. شرح ابن ابى الحديد، ج 14، ص 23.
19. شبّر الجوهر الثمين، ج 4، ص 302.
20. مغنيه، تفسير كاشف، ج 5، ص 403 405;
21. حلّى، اجوبة المسائل المهنائيه، ص 121: «ما يقول سيدنا فى قصة الإفك والآيات التى نزلت ببراءة المقذوفة هل ذلك عند أصحابنا كان فى عايشة أم نقلوا أن ذلك كان فى غيرها من زوجات النبى صلى الله عليه وآله؟ الجواب: ما عرفت لأحد من العلماء خلافا فى أنّ المراد بها عايشه».
22. حجرات (49): آيه 6.
23. تفسير قمى، ج 2، ص 326
24. همان.
25. شيخ صدوق، خصال، ج 2، ص 563.
26. بحرانى، البرهان، ج 3، ص 127.
27. شيخ مفيد، رساله، ص 16.
28. سيد مرتضى، امالى، ج 1، ص 54; و متقى هندى، كنزل العمال، ج 5، ص 454.
29. حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 4، ص 39 ـ 40; ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 334 و حلبى، السيرة الحلبيه، ج 3، ص 312.
30. طبقات ابن سعد، ج 8، ص 172 و هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 161.
31. ابن سعد، همان، ج 8، ص 458.
32. ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 335; هيثمى، همان، ج 9، ص 161 ـ 162; متقى هندى، همان، ج 11، ص 471 و ج 12، ص 453 ـ 454 و حلبى، همان، ج 3، ص 312.
33. متقى هندى، همان، ج 5، ص 458.
34. قمى، همان، ج 2، ص 100.
35. ابن سعد، همان ج 8، ص 172; هيثمى، همان، ج 9، ص 161 ـ 162 و حلبى، همان، ج 3، ص 312.
36. همين مقاله، ص 7.
37. همين مقاله، ص 7.
38. ابن سعد، همان، ج 28، ص 172; هيثمى، همان، ج 9، ص 161 و ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 335.
39. قمى، همان، ج 2، ص 100.
40. ابن سعد، همان، ج 8، ص 458.
41. همان، ج 8، ص 172 و هيثمى، همان، ج 9، ص 161.
42. شيخ مفيد، رسالة حول خبر ماريه، ص 16.
43. متقى هندى، همان، ج 5، ص 458.
44. سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 54; متقى هندى، ج 5، ص 454.
45. قمى، همان، ج 2، ص 326.
46. هيثمى، همان، ج 9، ص 161 ـ 162 و حلبى، همان، ج 3، ص 312.
47. سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 55.
48. فيض، همان، ج 3، ص 424.
49. ابن سعد، همان، ج 8، ص 171; ابن كثير، البدايه، ج 4، ص 374; ابن حجر، الاصابه، ج 4، ص 405; سمهودى، وفاء الوفاء، ج 3، ص 826 و متقى هندى، همان ج 12، ص 430.
50. سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 54 و متقى هندى، همان، ج 5، ص 454.
51. بحرانى، همان، ج 3، ص 128.
52. رجم غير از كشتن با شمشير است.
53. مجازات تهمت زنا هشتاد تازيانه است، (نور (24) آيه 4).
54. به اهل كتاب كه جان و مال او در پناه اسلام باشد ذمّى گويند، ابن اثير، النهايه، ج 2، ص 168، ماده ذمم.
55. غير مسلمانى كه طبق قرار داد در پناه اسلام است، اگر با مفاد قرار داد مخالفت كند محارب ناميده مى شود.
56. شيخ مفيد، رسالة حول خبر ماريه، ص 16 و سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 55.
57. ابن سعد، همان، ج 8، ص 172; طبرى، همان، ج 11، ص 617; سيد مرتضى، همان، ج 2، ص 54; ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 335. حلبى او را مسيحى مى داند (ر.ك: همان، ج 3، ص 313).
58. برخى جريح را خادم ماريه (ر.ك: طبرى، همان، ج 3، ص 172; ابن ابى الحديد، همان، ج 10، ص 262 و ابن كثير، البدايه، ج4، ص272 و 376) و برخى او را برادر ماريه (ر.ك: ابن سعد، همان، ج8، ص171; طبرى، همان، ج 11، ص 617; ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 334، ج 4، ص 405 و مجلسى، همان، ج 21، ص 45)، برخى ديگر وى را پسر عموى ماريه دانسته اند (حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 4، ص 39; سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 54; طبرسى، همان، ، ج 5، ص 198 و ابن حجر، الاصابه، ج3، ص 335). به نظر مى رسد جريح، خادم ماريه بوده است نه برادر يا پسر عموى او، زيرا به گفته طبرى او مأمور حفظ ماريه و سيرين در مسير مصر ـ مدينه و رساندن آنان به پيامبرخدا (صلى الله عليه وآله) بود و ابن كثير او را غلام سياه خواجه معرفى كرده است. خواجه بودن و سياهى رنگ او مى تواند بيان گر غلام بودن وى باشد، اما به اعتبار هم كيشى، هم نژادى يا هم شهرى بودن، برادر يا پسر عموى ماريه گفته شده است. در اسلام نيز دو هم كيش، برادر، و در نظام قبيلگى دو تن از يك قبيله پسر عمو خوانده مى شود.
59. صافات (37) آيه 105. انگيزه دستور در كشتن اسماعيل، سنجش ميزان اطاعت از دستور است كه در اصطلاح به اين گونه دستورات، «اوامر امتحانيه» گويند.
60. قمى، همان، ج 2، ص 326.
61. شيخ مفيد، رسالة حول خبر ماريه، ص 16 ـ 19.
62. همو، الجمل، ص 158 و 217 و 426 و همو، الافصاح، ص 60.
63. حجرات (49) آيه 6.
64. قمى، همان، ج 2، ص 326; بحرانى، همان، ج 4، ص 205 و حويزى، نورالثقلين، ج 5، ص 81.
65. استرابادى، تأويل الآيات، ج 2، ص 604
66. طبرسى، همان، ج 5 ـ 6، ص 198.
67. قمى، همان، ج 2، ص 100; حاكم نيشابورى، همان، ج 4، ص 39; ابن كثير، البدايه، ج 4، ص 374 و بحرانى، همان، ج 3، ص 127.
68. بحرانى، همان، ج 3، ص 127.
69. رجال نجاشى، ص 67، شماره 159 و رجال ابن داود، ص 240.
70. سيد مرتضى، همان، ج 1، ص 54 و متقى هندى، همان، ج 5، ص 454.
71. حاكم نيشابورى، همان، ج 4، ص 39.
72. شيخ مفيد، رسالة حول خبر ماريه، ص 16.
73. ابن فارس، معجم مقائيس اللغه، ج 4، ص 339 (عصب); راغب، ص 336 (عصب); زمخشرى، الكشاف، ج 3، ص 217 و همو، اساس البلاغه، ص 302 (عصب)
74. يوسف (12)، آيه هاى 8 و 14 و قصص (28) آيه 76.
75. نور (12) آيه 8 و 14 و قصص (28) آيه 76.
76. ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 79 و طباطبائى، همان، ج 15، ص 90 و لاستين، لغة المنافقين فى القرآن، ج 2، ص 28.
77. نور (24) آيه 11.
78. مشهدى، كنزالدقائق، ج 7، ص 28.
79. تحريم (66)، آيه هاى 1 ـ 4.
80. سيد مرتضى، همان، ص 250.
81. طبرسى، همان، ج 9 ـ 10، ص 471 ـ 472.
82. ابن سعد، همان، ج 8، ص 172; زمخشرى، همان، ج 4، ص 562 ـ 563; حلبى، همان، ج 3، ص 314 316. بخارى نزول آيات اوليه سوره تحريم را درباره زينب، بنت حجش مى داند (صحيح بخارى، ج 6، ص 541 543).
83. نور (24) آيه هاى 11 ـ 26; تحريم (66) آيه هاى 1 ـ 4 و حجرات (49) آيه 6.
84. مُرَيسيع نام چاه آبى ميان مكه و مدينه است. و به غزوه بنو مِصطلِق، غزوه مريسيع نيز گويند، حموى، معجم البلدان، ج 4، ص 252; واقدى، المغازى، ج 1، ص 415; ابن هشام، السيرة النبويه، ج 3 ـ 4، ص 290 و ابن سعد، همان، ج 2، ص 48.
85. واقدى، همان، ج 1، ص 404; ابن سعد، همان، ج 2، ص 48; مسعودى، التنبيه و الاشراف، ص 215; بيهقى، دلائل النبوه، ج 4، ص 44; و سمهودى، همان، ج 1، ص 314.
86. برخى روايات، فاصله گرفتن عايشه را از لشكريان در موقع خم شدن هودج ام سلمه مى دانند، ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 319.
87. زن دور از چشم نامحرمان در هودج مى نشست و مأموران نقل و انتقال، آن را روى شتر گذاشته مى بستند، واقدى، همان، ج 1، ص 427; ابن هشام، همان، ج 2، ص 297. گويند: مسئول حمل و نقل عايشه ابو مويهبه بوده است، حلبى، همان، ج 1، ص 292.
88. واقدى، همان، ج 1، ص 428; ابن شبه، همان، ج 1، ص 319; ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص 725; سهيلى، الروض الأنف، ج 6، ص 437; ابن اثير، اسد الغابه، ج 3، ص 26; قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 11 ـ 12، ص 133; ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 546 و 550; مفريزى، امتاع الأسماع، ج 1، ص 207 و حلبى، همان، ج 1، ص 292.
89. ام مسطح دختر خاله ابوبكر است، ابن هشام، همان، ج 2، ص 299; بخارى، همان، ج 5 6، ص 224 و ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1224.
90. طبق برخى منابع ابو بكر وى را سرزنش كرد و آرزو نمود كه پيش از اين مرده بود، واقدى، همان، ج 1، ص 433.
91. برخى زينب بنت حجش، ام ايمن و ام مسطح را از مستشاران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دانسته اند، ر.ك: واقدى، همان، ج 1، ص 430; ابن شبه، همان، ج 1، ص 321. برخى از نويبيه نيز نام برده اند; همان، ج 1، ص 325; طبرانى، همان، ج 23، ص 106. برخى از عمر و عثمان نيز در اين خصوص ياد كرده اند، ر.ك: همان، ج 1، ص 325.
92. برخى خطبه حضرت را پيش از مشورت آورده اند، ابن هشام، همان، ج 22، ص 300 ـ 301.
93. روايتى درگيرى اوس و خزرج را بعد از نزول آيات افك و خطبه پيامبر (عليه السلام) بيان مى كند، ابن شبه، همان، ج 1، ص 339 ـ 340.
94. واقدى، همان، ج 1، ص 426 ـ 434; بخارى، همان، ج 5 ـ 6، ص 223 ـ 229 و طبرانى، همان، ج 23، ص 50 ـ 133.
95. ر.ك: ابن شبه، ج 1، ص 426 ـ 434; طبرانى، ج 23، ص 50 ـ 133 و هيثمى، ج 9، ص 229 ـ 240 و سيوطى، ج 5، ص 24 ـ 38.
96. عدى فرزند حاتم طايى معروف، مهتر قبيله طَىّ در زمان جاهلى و اسلام، مسلمان شده سال نهم (و به قولى دهم) هجرى، صحابه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و يار وفادار امير المؤمنين بود كه در نبردهاى جمل و صفين با آن امام (عليه السلام) همراهى كرد و چشم خود را در جنگ جمل از دست داد. عدى در 120 سالگى در سال 68ق در زمان مختار از دنيا رفت، ابن سعد، همان، ج 6، ص 22; خليفة بن خياط، الطبقات، ص 127 و ابن اثير، اسد الغابه، ج 3، ص 392.
97. حابس از فرماندهان لشكر شام در جنگ صفين بود; منقرى، همان، ص207 وابن عبدالبر، همان، ج1، ص279.
98. منقرى، همان، ص 522 ـ 523 و ر.ك: بلاذرى، انساب الاشراف، ص 306 و 364.
99. منافقون (63) آيه 7: «يَقُولُونَ لَـلـِن رَّجَعْنَآ إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَل».
100. ابن شبه، همان، ج 1، ص 311 و 328; ابن هشام، همان، ج 3 ـ 4، ص 297; صنعانى، مصنف، ج 5، ص 410.
101. زنان در آن زمان به دليل كم خوراك بودن، لاغراندام و سبك وزن بودند; ابن شبه، همان، ج 1، ص 312.
102. حلبى، همان، ج 3، ص 300.
103. نويرى، نهاية الارب، ج 16، ص 50.
104. ابن شبه، همان، ج 1، ص 337; طبرانى، همان، ج 23، ص 97 و حلبى، همان، ج 3، ص 302.
105. ابن شبه، همان، ج 1، ص 314 و 320 و 324 و هيثمى، همان، ج 9، ص 239.
106. ابن شبه، همان، ج 1، ص 333; ابن هشام، همان، ج 3 ـ 4، ص 301 و سهيلى، همان، ج 6، ص 438.
107. حلبى، همان، ج 3، ص 306. براى آگاهى از روايتِ در آوردن پاپوشِ نماز ر.ك: شيخ طوسى، عدة الاصول، الاصول ج 2، ص 581 و محقق حلى، المعتبر، ج 1، ص 433.
108. بغض و كينه عايشه به امير المؤمنين در دوران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چنان بود كه رافع، مولاى عايشه گويد: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) فرمود: «قاتل اللّه من يقاتلك و عادى الله من عاداك». عايشه پرسيد آن چه كسى است، فرمود: تو و همراهانت (شيخ مفيد، الجمل، ص 427). عايشه پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نيز حاضر نمى شد نام امام (عليه السلام) را به زبان آورد. او در وصف بيمارى منتهى به رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله)، روايت كرده است كه آن حضرت با تكيه بر دوش دو تن از اهل بيت، خارج شد، كه يكى از آنان فضل بن عباس بود، عبدالله بن عباس گويد: فرد ديگر على (عليه السلام) بود، اما عايشه پيوسته و تا آن جا كه بتواند از وى به نيكى ياد نمى كند (همان، الجمل، ص 158). همو با شنيدن خبر شهادت امير (عليه السلام) سجده شكر كرد (همان).
109. مفيد، الجمل، ص 427.
110. ابو الفرج اصفهانى، الأغانى، ج 4، ص 168 ـ 169.
111. واقدى، همان، ج 1، ص 434.
112. نامش عوف بن اثاثه بن عباد است، ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1223.
113. ابن شبه، همان، ج 1، ص 337 ـ 338; صنعانى، همان، ج 5، ص 419 ـ 420.
114. ابن شبه، همان، ج1، ص337، ابن هشام، همان، ج3 ـ 4، ص 302 و مسعودى، التنبيه و الأشراف، همان،ص26.
115. طبرانى، همان، ج 23، ص 116; هيثمى، همان، ج 9، ص 239 و حلبى، همان، ج 3، ص 305.
116. طبرانى، همان، ج 23، ص 124 و 128.
117. اشاره به آيه: «ولو لا فضل الله عليكم و رحمته...» نور (24) آيه 14.
118. حد قذف با درخواست متهم جارى مى شود; جصاص، احكام القرآن، ج 3، ص 271 و فخر رازى، التفسير الكبير، ج 23، ص 152.
119. حسينى عراقى، ج 3، ص 388.
120. حلبى، همان، ج 3، ص 305.
121. ابن هشام، همان، ج 3 ـ 4، ص 300 ـ 301.
122. همان.
123. واقدى، همان، ج 1، ص 430 و ابن شبه، همان، ج 1، ص 332.
124. ابن شبه، همان، ج 1، ص 321 و 325.
125. همان.
126. حلبى، همان، ج 2، ص 306.
127. ابن سعد، همان، ج 4، ص 54 و ذهبى، همان، ج 4، ص 501.
128. ابن سعد، همان، ج 4، ص 51 ـ 52.
129. همان، ج 2، ص 145 ـ 147 و ج 4، ص 49 ـ 51.
130. همان، ج 4، ص 50.
131. آل عمران (3) آيه 159.
132. شيخ طوسى، تبيان، ج 3، ص 31. شيخ طوسى اقوال ديگرى را نيز ياد آور شده است.
133. ابن ابى الحديد، همان، ج 20، ص 30.
134 0 ابن شبه، همان، ج 1، ص 315.
135. نور (24) آيه 18.
136. ر.ك: بوطى، فقه السيرة النبويه، ص 310.
137. ابن شبه، همان، ج 1، ص 345; ابو الفرج اصفهانى، همان، ج 4، ص 167 و هيثمى، همان، ج 9، ص 236.
138. همان.
139. ابن منظور، همان، ج 3، ص 202، «حصر».
140. راغب، همان، ص 120، ماده حصر; ابن حجر، الاصابه، ج 2، ص 191 و حلبى، همان، ج 3، ص 301.
141. اهدايى مقوقس به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در سال هشتم.
142. ابن شبه، همان، ج 1، ص 341 ـ 342 و 350 و ابو الفرج اصفهانى، همان، ج 4، ص 161 ـ 167.
143. ابن شبه، همان، ج 1، ص 317; ابن عبدالبر، همان، ج 3، ص 1224; نويرى، همان، ج 16، ص 414 و هيثمى، همان، ج 9، ص 235.
144. نور (24) آيه 22.

مقالات مشابه

تاریخ در قصص قرآن

نام نشریهرشد آموزش تاریخ

نام نویسندهتهماسب طالبی

بررسي تطبيقي تاريخ در قرآن با نوشته هاي تاريخي بشر

نام نشریهپژوهش دینی

نام نویسندهسیدمحسن میرباقری, مژگان سرشار

تفصیل الآیات – قرآن و تاریخ

نام نشریهمعارف اسلامی

نام نویسندهابوالحسن شعرانی

تفصیل الآیات (قرآن و تاریخ)

نام نشریهمعارف اسلامی

نام نویسندهابوالحسن شعرانی

تفصیل الآیات – قرآن و تاریخ

نام نشریهمعارف اسلامی

نام نویسندهابوالحسن شعرانی

تفصیل الآیات – قرآن و تاریخ

نام نشریهمعارف اسلامی

نام نویسندهابوالحسن شعرانی

القرآن و الواقعة التاریخ (2)

نام نشریهحضارة الاسلام

نام نویسندهعماد‌الدین خلیل